ساعتها در خیابانها قدم میزد و دیشب را در ذهنش مرور میکرد که چطور با قابلمه بر سر نامادریاش که در حال کتک زدن برادر کوچکتر بود، زد و به یاد میآورد، خون از سر آن زن (نامادری) جاری شد و او به زمین افتاد و دیگر تکان نخورد.
از سویی به خاطرش میآمد که پس از طلاق پدر و مادرش، نامادریاش چه بلاهایی سر آنها آورده و هر شب از پدرش میخواست، تا او و برادرش را از خانه بیرون کند، چراکه از آنها خوشش نمیآمد.
اما با تمام این فکرها نمیخواست نامادریاش بمیرد و او به عنوان قاتل به زندان روانه شود و روز شمار چوبهدار باشد تا جانش به آسمان پر بکشد، به خاطر همین، هر لحظه برای سلامتی نامادریاش دعا میکرد و بیخبر بود از اینکه او از بیمارستان مرخص و الان در خانه است.
در همین فکرها بود که با شنیدن صدای اذان متوجه تاریک شدن هوا شد، جایی را برای خوابیدن نداشت، مجبور شد دوباره به همان قبرستان بازگردد. دختر 16 ساله به قبرستان رسید و در حال درست کردن جای خوابش بود که با صدای پسری بازگشت، اول فکر کرد مزاحم است، مثل همان چند نفری که در طول روز برایش مشکلاتی را به وجود آورده بودند، خواست فرار کند ولی وقتی نگاهش به صورت پسر افتاد، دید که سنش زیاد نیست و تقریباً هم سن و سال هستند.
پسر جوان اسمش را پرسید و اینکه از کجا آمده و آنجا چه میکند، دختر فراری هم همه چیز را برایش تعریف کرد، از اینکه زندگی خوبی داشتند که مادرش متوجه شد پدرش با زن دیگری ازدواج کرده است، به خاطر همین درخواست طلاق داد و دایی و پدربزرگش هم دائم پدرش را تهدید میکردند که اگر پدرم، مادرم را طلاق ندهد، او را خواهند کشت و به خاطر همین، پدرم راضی به طلاق مادرم شد و سپس نامادریام به خانه آمد و از همان روز اول ضرب و شتمهایش شروع شد...
ساعتها با هم درد و دل کردند و پسر هم از زندگیاش گفت از اینکه مادر و پدرش از یکدیگر طلاق گرفتهاند و الان با پدرش زندگی میکند و مادرش به روستا نزد پدرش رفته است.
سرانجام پسر به دختر 16 ساله گفت که پدرش چند روزی از شهر رفته است و او میتواند برای مدتی پیش او بماند. پسر به دختر جوان گفت: ما در خانه همه چیز برای خوردن داریم و رختواب گرمی نیز برای خوابیدن وجود دارد.
دختر که دیگر نمیخواست مثل شب گذشته اذیت شود و تا صبح صد بار بمیرد و زنده شود، قبول کرد تا با پسر نوجوان برود. همانطور که پسر نوجوان گفته بود، در خانهشان همه چیز بود و به جز آنها نیز هیچکسی نبود، دختر کمی خیالش راحت شد.
در نیمههای شب با دیدن برنامههای ماهواره دختر و پسر با یکدیگر رابطه نامشروع برقرار کردند و سپس دختر جوان که متوجه تباهی زندگیاش شده بود، از خانه آن پسر فرار کرد و به پیش یکی از اقوامشان رفت. تقریباً 2 ماه را در آنجا سپری کرد تا اینکه دچار حالت تهوع شد و وقتی به پزشک مراجعه کرد، فهمید که باردار است.
دختر 16 ساله میگفت: «به مادرم اطلاع دادند که چه بلایی سرم آمده است، او نیز سریع خودش را پیش من رساند و در حالی که اشک میریخت مرا در آغوش گرفت، ولی حیف چون زندگی من را به تباهی کشیده بود و من قربانی اشتباه پدرم، غرور و حماقتهای مادرم شده بودم.»
با سلام به شما دوست عزيز : از سايت من ديدن کنيد براي شما يک پيشنهاد خوب دارم تبديل و بلاگ شما به سايت دائمي هاستينگ رايگان هديه ما به شما با من در تماس باشين يا هو اي دي host_iran هاست,هاست رايگان,هاستينگ,فروش هاست,خريد هاست,سرور مجازي,وي پي اس با تشکر[گل] [گل]